عشق من
شخصی
دفـتـر زنـدگـی

دفـتـر زنـدگـی ام را ورق مـیـزنـم
نام زیـبایت را میـبینـم
لبـخنـد میـزنـم
میـبینمـتـــ در خیـالم
حِـستـــ میـکنم در جـهانـم
اِسـتشـمامـتـــ میکنم در هــوام
دفـتـر زنـدگـی ام را ورق مـیـزنـم
لبـخنـد میـزنـم



ارسال در تاريخ شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۳۶ ب.ظ توسط حمید رضا
عشق یعنی

عشق یعنی
اسمت بره تو شناسنامش نه تو
پروفایلــش!



ارسال در تاريخ شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۳۵ ب.ظ توسط حمید رضا
استاد از نوع سوم

امروز اولین امتحانما دادم البته امتحااااااان دادما پنج تا سوال بود هر سوالی هم پنج تا سوال دیگه داشت و هر سوالی هم سه قسمت میشد چیه تعجب کردید خخخ مثلا سوال اول

1 . الف .حجم ششی را تعریف کنید . نمودارش را بطور کامل رسم کنید . به اختصار تمام حجم ها را با مقدار حجم توضیح بدید.

ب . بیماری های حجمی ششی را نام ببرید و تعریف کنید . اگر حجم جاری 1 لیتر و حجم حیاتی 2.5 لیتر و ........

ج .

د.

ه.

و به همین ترتیب سوال بعدی و یعنی کسی که تمام سوال ها را بلد باشد باید فقط بنویسد تا وقت کم نیارد البته خب من جزو یه قسمت کوچیک همه را نوشتم تا البته استاد نمره بدد یا نه این استاد ما در بهترین حالت که نمره میانترم بگیری و همیشه حاضرم باشی و ارایه هم داشته باشی و امتحانتم خوب بدی 15 میدد:(

انشالله که واسه من بهتر باشد....



ارسال در تاريخ شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۲۸ ب.ظ توسط حمید رضا
همه ی فرضیه ها ریخت به هم

مثل موهای فِرت در زیر باران بهار 

آه ... می بینی؟ گره خوردست دیگر کارمان

کاش می شد زندگی مثل نوار ضبط صوت

پیش و پس می رفت با چرخاندن خودکارمان

...................................

تویی که مثل برمودا دلم را جذب خود کردی

به عشق دختران چشم رنگی هم حسادت کن

نیوتن گفت آری، هر عمل عکس العمل دارد

تو هم قانون دوم شخص عاشق را رعایت کن

...................................

اگر چه جنگ میان من و تو کشته نداد

ولی چه سود که هر شب اسیرتر شده ام

دراز دستس کن! سیب سرخ تازه بچین

که زیر بار غمت سر به زیر تر شده ام ...

...................................

در عشق باید از خودت تا بی نهایت بگذری

از خود گذشتم خوب من؛ از تو چگونه بگذرم؟

...................................

تنها تو که باشی کنار من دلم قرص است

اصلا تمام قرص ها جز تو ضرر دارند

...................................

حس و حال همه ی ثانیه ها ریخت به هم

شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید

 آمدی و همه ی فرضیه ها ریخت به هم



ارسال در تاريخ چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۵۰ ب.ظ توسط حمید رضا
الهی به امید تو

به ما گفتند باید بازی کنید. 
گفتیم با کی؟ گفتند با دنیا. 
تا خواستیم بپرسیم بازی چی ؟
سوت اغاز بازی رو زدن, فقط فهمیدم خدا تو تیم ماست.
بازی شروع شد و دنیا پشت سر هم به ما گل میزد ولی نمیدونم چرا هر وقت به نتیجه نگاه میکردم, امتیازها برابر بود. 
تو همین فکر بودم که خدا زد به پشتم, خندید و گفت: 
نگران نباش تو وقت اضافه میبریم حالا بازی کن! گفتم اخه چطوری ؟
بازم خندید و گفت: خیلی ساده فقط پاس بده به من, باقیش با من. ...

پس الهی به امید تو



ارسال در تاريخ چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۴۰ ب.ظ توسط حمید رضا
عنوانی به ذهنم نرسید

امروز هم گذشت و همچنان دارم به مارتن امتحانات پایان ترم نزدیک میشم البته خب خیلی بهتر از ترم های قبلم دارم درس میخونم و مطمعنم ترم های بعدی هم میخوام بهتر باشم و تو خیلی چیزا باید سریعتر عوض بشم و اینجا واسه شروع بد نبوده 

دیشب میخواستم کارت ورود به جلسه ما چاپ کنم که دیدم واسم زده بذهی شهریه دارم و صبح پول ریختم به حسابم و الان پول شهریه ما دادم و فردا میتونم کارت ورود به جلسه ما چاپ کنم 

تا ظهر که فرهنگسرا بودیم و بعدش رفتیم ناهار بعدظهرم که طبق معمول این چند روز فرهنگسرا بخاطر تعمیرات تعطیل ولی وقتی رفتیم سمت فرهنگسرا رییس فرهنگسرا را دیدیم دوستم باهاش اشنا بود و سلام و علیک و بهش گفتیم میشد از کلاس های فرهنگسرا استفاده کنیم و اونم اجازه داد و رفتیم کلاس کامپیوترش و البته بعدشم خودش اومد چونکه خودشم دارد واسه فوق لیسانس میخوند سنش نه بالاس نه کم ولی ادم خوش اخلاق و خوش برخوردی بود و خیلی هم خوش گذشت و چندتا عکس سلفی هم گرفتیم میز که پر شده بود از کتاب و جزوه من و رضا و مهران دیدن داشت حالا فردا هم میخوایم باهاش صحیت کنیم بعدظهر که فرهنگسرا تعطیل بریم تو کلاس و درس بخونیم 

الان هم باز چندتا پست بزارم و برم ادامه درسام و میخوام از این به بعد بترکونم کم کم میخوام خودما داخل درس و کار و کارهایی که دوست دارم غرق کنم باید دیگه فکر کار دایمی باشم که کار درس خوندن واسه خودم کلا مستقل بشم و جدا بشم ....

هوم دیگه چیزی ندارم بنویسم کم کم دارم روده دراز میشم و امیدوارم نوع نوشتنمم کم کم بهتر بشد :)

راستی امیدوارم تو هم تو امتحاناتت موفق باشی واست هر شب دعا میکنم لبخند



ارسال در تاريخ چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۳۷ ب.ظ توسط حمید رضا
اصـــلاح میکنمـــــ :

منـظره ای بودمـــــ
نــه . . .
ببخشــید ،
اصـــلاح میکنمـــــ :
مــن ذره ای بودمــــــ 
کــه هیـــچ نگاهــی را خــیره نـــکرد!!



ارسال در تاريخ سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۴۱ ب.ظ توسط حمید رضا
ما ادما

ما ادما
همیشه دلتنگ اونی هستیم که نیست!!!
حوصله کسی رو نداریم که هست!!!!
.واسه همینه اصن خوشحال نیستیم….!!!!

هیچوقت کسی رو پس نزن که دوستت داره مراقبته نگرانته!!!!!
چوون یه روز بیدار میشی میبینی…..
ماه رو از دست دادی!!!
وقتی که داشتی ستاره ها رو میشمردی



ارسال در تاريخ سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۲۸ ب.ظ توسط حمید رضا
میدانی؟؟

میدانی؟؟
آدم هاى ساده...
ساده هم عــــاشق می شوند...
ساده صَـــبوری می کنند...
ساده عشـــ❤ــ‍شق می ورزَند...
ساده می مانـَــنــــــد...،،
امــا



ارسال در تاريخ سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۱۹ ب.ظ توسط حمید رضا
چهار روز مونده به ...

چند روز میرم فرهنگسرا و دارم درس میخونم خخخخ دیگه اینقدر درس نخونده بودم از 8 صبح تا 6 عصر البته صبح که داشتم میرفتم خاله کوچیک زنگ زد بهم ماشینش روشن نمیشد من ببرمش دانشگاه امتحان دارد 15 دقیقه تا امتحانش مونده بود 10 دقیقه ای رسوندمش ولی ظهر که با دوستام رفتیم فلافل بخوریم لب رودخونه برگشتش دیدم تایر سمت خودم یه حالیه کنار خیابون وایسادم و نگاه کردم قاچ خورده من با چه جراتی با این تایر تند میرم به هر حال باید تایر جلوهاشا عوض کنم تا نرفتم تو باقالی ها احیانا دیگه ننوشتم بدون رفتم تو باقالی ها لالا :(

شوخی کردم فرهنگسرا بعدظهرا تعطیل بخاطر تعمیرات رفتیم یه فرهنگسرا یه حالی بود اصلا سالن مطالعه ش معلوم نبود پرسون پرسون سالن مطالعه شا پیدا کردیم و چقدرم قوانیینش سخت هیچکس ازش صدا در نمیومد اگر صدایی هم بود صدای برگه های من ورفیقم بود همون اولش صندلیما کشیدم یه صدایی داد همه برگشتند منا نگاه میکردند خخخ صندلیش چوبی بود روی زمین خش خش میکرد فیزیک پزشکی و معادلاتما رد کنم بقیه ش جز مدار سخت نیست 

دو روزی هم بود نت منطقه مون قطع شده بود واسه همین هیچی ننوشتم و فعلا دو تا پست هم بزارم و برم دنبال درس خوندن :)



ارسال در تاريخ سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۱۶ ب.ظ توسط حمید رضا
.: blog Themes By Jamo Design :.
قالب های بلاگ بیان