به ما گفتند باید بازی کنید.
گفتیم با کی؟ گفتند با دنیا.
تا خواستیم بپرسیم بازی چی ؟
سوت اغاز بازی رو زدن, فقط فهمیدم خدا تو تیم ماست.
بازی شروع شد و دنیا پشت سر هم به ما گل میزد ولی نمیدونم چرا هر وقت به نتیجه نگاه میکردم, امتیازها برابر بود.
تو همین فکر بودم که خدا زد به پشتم, خندید و گفت:
نگران نباش تو وقت اضافه میبریم حالا بازی کن! گفتم اخه چطوری ؟
بازم خندید و گفت: خیلی ساده فقط پاس بده به من, باقیش با من. ...
پس الهی به امید تو
امروز هم گذشت و همچنان دارم به مارتن امتحانات پایان ترم نزدیک میشم البته خب خیلی بهتر از ترم های قبلم دارم درس میخونم و مطمعنم ترم های بعدی هم میخوام بهتر باشم و تو خیلی چیزا باید سریعتر عوض بشم و اینجا واسه شروع بد نبوده
دیشب میخواستم کارت ورود به جلسه ما چاپ کنم که دیدم واسم زده بذهی شهریه دارم و صبح پول ریختم به حسابم و الان پول شهریه ما دادم و فردا میتونم کارت ورود به جلسه ما چاپ کنم
تا ظهر که فرهنگسرا بودیم و بعدش رفتیم ناهار بعدظهرم که طبق معمول این چند روز فرهنگسرا بخاطر تعمیرات تعطیل ولی وقتی رفتیم سمت فرهنگسرا رییس فرهنگسرا را دیدیم دوستم باهاش اشنا بود و سلام و علیک و بهش گفتیم میشد از کلاس های فرهنگسرا استفاده کنیم و اونم اجازه داد و رفتیم کلاس کامپیوترش و البته بعدشم خودش اومد چونکه خودشم دارد واسه فوق لیسانس میخوند سنش نه بالاس نه کم ولی ادم خوش اخلاق و خوش برخوردی بود و خیلی هم خوش گذشت و چندتا عکس سلفی هم گرفتیم میز که پر شده بود از کتاب و جزوه من و رضا و مهران دیدن داشت حالا فردا هم میخوایم باهاش صحیت کنیم بعدظهر که فرهنگسرا تعطیل بریم تو کلاس و درس بخونیم
الان هم باز چندتا پست بزارم و برم ادامه درسام و میخوام از این به بعد بترکونم کم کم میخوام خودما داخل درس و کار و کارهایی که دوست دارم غرق کنم باید دیگه فکر کار دایمی باشم که کار درس خوندن واسه خودم کلا مستقل بشم و جدا بشم ....
هوم دیگه چیزی ندارم بنویسم کم کم دارم روده دراز میشم و امیدوارم نوع نوشتنمم کم کم بهتر بشد :)
راستی امیدوارم تو هم تو امتحاناتت موفق باشی واست هر شب دعا میکنم
منـظره ای بودمـــــ
نــه . . .
ببخشــید ،
اصـــلاح میکنمـــــ :
مــن ذره ای بودمــــــ
کــه هیـــچ نگاهــی را خــیره نـــکرد!!
ما ادما
همیشه دلتنگ اونی هستیم که نیست!!!
حوصله کسی رو نداریم که هست!!!!
.واسه همینه اصن خوشحال نیستیم….!!!!
هیچوقت کسی رو پس نزن که دوستت داره مراقبته نگرانته!!!!!
چوون یه روز بیدار میشی میبینی…..
ماه رو از دست دادی!!!
وقتی که داشتی ستاره ها رو میشمردی
میدانی؟؟
آدم هاى ساده...
ساده هم عــــاشق می شوند...
ساده صَـــبوری می کنند...
ساده عشـــ❤ــشق می ورزَند...
ساده می مانـَــنــــــد...،،
امــا
چند روز میرم فرهنگسرا و دارم درس میخونم خخخخ دیگه اینقدر درس نخونده بودم از 8 صبح تا 6 عصر البته صبح که داشتم میرفتم خاله کوچیک زنگ زد بهم ماشینش روشن نمیشد من ببرمش دانشگاه امتحان دارد 15 دقیقه تا امتحانش مونده بود 10 دقیقه ای رسوندمش ولی ظهر که با دوستام رفتیم فلافل بخوریم لب رودخونه برگشتش دیدم تایر سمت خودم یه حالیه کنار خیابون وایسادم و نگاه کردم قاچ خورده من با چه جراتی با این تایر تند میرم به هر حال باید تایر جلوهاشا عوض کنم تا نرفتم تو باقالی ها احیانا دیگه ننوشتم بدون رفتم تو باقالی ها لالا :(
شوخی کردم فرهنگسرا بعدظهرا تعطیل بخاطر تعمیرات رفتیم یه فرهنگسرا یه حالی بود اصلا سالن مطالعه ش معلوم نبود پرسون پرسون سالن مطالعه شا پیدا کردیم و چقدرم قوانیینش سخت هیچکس ازش صدا در نمیومد اگر صدایی هم بود صدای برگه های من ورفیقم بود همون اولش صندلیما کشیدم یه صدایی داد همه برگشتند منا نگاه میکردند خخخ صندلیش چوبی بود روی زمین خش خش میکرد فیزیک پزشکی و معادلاتما رد کنم بقیه ش جز مدار سخت نیست
دو روزی هم بود نت منطقه مون قطع شده بود واسه همین هیچی ننوشتم و فعلا دو تا پست هم بزارم و برم دنبال درس خوندن :)
ﺩﻧـﯿـﺎ ﺭﺍ ﻭﺍﺭﻭﻧـﻪ ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﻫـﻢ ...
ﺁﺩﻡ ﻫـﺎ ﺭﺍ ...
ﺍﺗـﻔـﺎﻕ ﻫـﺎ ﺭﺍ ...
ﻧﺮﺳـﯿـﺪﻥ ﻫـﺎ ...
ﻧﺘـﻮﺍﻧـﺴـﺘـﻦ ﻫـﺎ ...
ﻧﺨـﻮﺍﺳـﺘـﻦ ﻫـﺎ ﺭﺍ ﻧـﯿـﺰ !...
ﺩﻟـﻢ ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﻫـﺪ ...
ﺭﻭﯾـﺎﻫـﺎ ﺍﺯ ﺳـﺮ ﻭ ﮐـﻮﻝ ﻫـﻢ ﺑـﺎﻻ ﺑـﺮﻭﻧـﺪ ...
ﻣـﺮﺩﻣـﺎﻥ ﺑـﺨـﻨـﺪﻧـﺪ ﺍﺯ ﺗـﻪ ﺩﻝ ...
ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﻫـﻢ ﻫـﺮﮐـﺴـﯽ ﺩﺳـﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﮐـﻨـﺪ ﻭ ...
ﺳـﺘـﺎﺭﻩ ﺧـﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑـﭽـﯿـﻨـﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑـﺎﻻ ...
ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﻫـﻢ ﺩﯾـﮕـﺮ ﺳـﺮ ﺑـﻪ ﺗـﻦ ﻫـﯿـﭻ ﻏـﺼّـﻪ ﺍﯼ ﻧـﺒـﺎﺷـﺪ !!!..
زمان؛
برای آنان که در انتظارند،
بسیار آهسته می گذرد،
برای آنان که هراسناکند، بسیار با شتاب،
بر آنان که غصه دارند،
بس دراز است،
و برای آنان که شاد و خرسندند،
بسی کوتاه...
اما...
برای آنان که عاشقند...
زمان ابدیت است...!
"هنری ون دایک"
اولین امتحانما دادم البته با پنج دقیقه دیر کرد ولی به نظر خودم خوب بود بالای 18 میشد نمرم چونکه تو یکی از سوالات فرمول اخرشا اشتباه گذاشتم و حیف حالا تا نمرم بیاد چقدر به خودم مطمعنم خخخخ :)
از الان باید استارت بزنم واسه بقیه امتحاناتم
البته الان از مخابرات برمیگردم دو تا سیمکارت همراه اول داشتم دادم به خاله م چونکه نمیخواستم ولی حالا که میخواستم گفت گم کرده و شمارشم یادشون نبود رفتم مخابرات که شماره خطما بگیرم متصدی گفت کارت ملی با کپی و البته قابل ذکر مرکز مخابرات ما خارج شهر و واسه کپی گرفتن باید بری داخل شهر و برگردی جالبه کپی کارت ملی از اصلش معتبرتر و فقط میخواست یه برگه بدد که روش شماره خودم ثبت شده و بخاطر همین تکه برگه مردم را باید چند دور بدونند به هر حال مدیر اونجا اشنامون بود و بهش گفتم کارما راه انداخت مدیونید فکر کنید که پارتی یازی کرد فقط برام کپی گرفت و داد بهم :)
فعلا همین ............
جدیدا مدیران و هیات مدیره ای در باشگاه سپاهان قرار گرفته اند که همگی دشمن اصفهان و سپاهانی ها هستند و دوست دارند این تیم را نابود کنند و هر چی هواداران اعتراض میکنند را نمیشنوند یا خودشونا به نفهم بودن میزنند
ولی این مهم نیست حرکت امروز مهدی شریفی واقعا واسه تمام هواداران واقعی سپاهان گرون تموم شد خواستم از اینجا بهش بگم اقا مهدی که محبوب همه هوادارامون هستی این چند وقت که واقعا ضعیف عمل کردی اما همیشه دوست داشتیم و حمایتت کردیم اما رفتن به تراکتور واقعا اشتباهه و یه توهین به همه هواداران سپاهان رفتی تیمی که فصل پیش و حتی تا همین اواخر تا تونستند به تمام مردم اصفهان و هواداران سپاهان توهین و هتاکی کردند و به هر نحوی باعث ازرده خاطر کردن مردم فهیم اصفهان کردند و هر تهمت ناروایی را نسبت دادند حداقل میرفتی ملوان نه تیم تراکتور
خدا پشت و پناهت ولی دیگه انتظار نداشته باش بازیکن محبوب و با غیرت دیار نصف جهان باشی و هیچ وقت نمی بخشیمت ..........