چند روز میرم فرهنگسرا و دارم درس میخونم خخخخ دیگه اینقدر درس نخونده بودم از 8 صبح تا 6 عصر البته صبح که داشتم میرفتم خاله کوچیک زنگ زد بهم ماشینش روشن نمیشد من ببرمش دانشگاه امتحان دارد 15 دقیقه تا امتحانش مونده بود 10 دقیقه ای رسوندمش ولی ظهر که با دوستام رفتیم فلافل بخوریم لب رودخونه برگشتش دیدم تایر سمت خودم یه حالیه کنار خیابون وایسادم و نگاه کردم قاچ خورده من با چه جراتی با این تایر تند میرم به هر حال باید تایر جلوهاشا عوض کنم تا نرفتم تو باقالی ها احیانا دیگه ننوشتم بدون رفتم تو باقالی ها لالا :(
شوخی کردم فرهنگسرا بعدظهرا تعطیل بخاطر تعمیرات رفتیم یه فرهنگسرا یه حالی بود اصلا سالن مطالعه ش معلوم نبود پرسون پرسون سالن مطالعه شا پیدا کردیم و چقدرم قوانیینش سخت هیچکس ازش صدا در نمیومد اگر صدایی هم بود صدای برگه های من ورفیقم بود همون اولش صندلیما کشیدم یه صدایی داد همه برگشتند منا نگاه میکردند خخخ صندلیش چوبی بود روی زمین خش خش میکرد فیزیک پزشکی و معادلاتما رد کنم بقیه ش جز مدار سخت نیست
دو روزی هم بود نت منطقه مون قطع شده بود واسه همین هیچی ننوشتم و فعلا دو تا پست هم بزارم و برم دنبال درس خوندن :)