عشق من
شخصی

من

من یک نیم مَردم؛با تمام دلواپسی های مردانه،
از وقتی که فهمیدم باید مرد باشم؛دیدم ابتدا بایستی یک حوّا داشته باشم؛
یکی که بتواند روی عرض شانه هایم،طول زندگی اش را طی کند،
یکی که بتوانم روی نازکانه ی شانه هایش،سر سایم و دمی بیاسایم؛
حوّای من..
نه می دانم کجاست؛نه می دانم کیست،فقط..
هرکجا می تواند باشد؛هر کسی می تواند باشد؛
از جنس ترنّمی تازه؛از جنس یک بانو
من...
یا حوّایم از آسمان آمده،تازه از راه می رسد و می بیندم،
یا مدّتی بی من؛روی این زمین زیسته و می یابمش،
یکیست..
یعنی باید که یکی باشد؛این رسم دلدادگیست و..
نه من؛نه هیچکس نمی تواند تغییر دهد این رسم خوش را،
من حوّایم؛یکی بایستی باشد که روحم را تکان بدهد تا جانم را برایش داده باشم
عقیده ام..
زیستنی ست با عشق، 
فقط...
اینجا حرّاجی نیست!
خوب می دانم کی هم قدّ احساس من است؛
نه من برای رسیدن به کسی قدبلندی می کنم
نه کسی که می خواهد زیستنم را دلیل باشد
و در پایان عقیده ام این که:
زندگی چیزی نیست که مردم این شهر دائم تکرارش می کنند..
هر که هستی؛هر جا هستی 
بیا..
بیا که اگر حفّاری های مردانه ام؛به آب احساس تو نرسد..
همین جان هم دیگر شهر متروکه ی دلم را ترک خواهد کرد!



ارسال در تاريخ جمعه, ۸ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۰۱ ق.ظ توسط حمید رضا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
.: blog Themes By Jamo Design :.
قالب های بلاگ بیان